به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ در این یادداشت وضع طبیعی در اندیشه های هابز، لاك و روسو با هم مقایسه می شود.
توماس هابز(۱۶۷۹-۱۵۸۸) عبارت وضع طبیعی را در دو معنای متفاوت به كارمی برد: یكی در معنای عام آن كه اشاره به نبود كلی هرگونه جامعه انسانی دارد و دوم در معنایی خاصتر كه به سادگی اشاره ای به نبود حاكمیت جامعه مدنی است. او در فلسفه سیاسی خود می كوشد تا اثبات كند در وضع طبیعی، هر فرد منافعی دارد كه با منافع دیگران در تضاد است. بنابراین، هركس مجازاست كه پیش از آنكه مورد حمله قرار گیرد به همسایگان خود حمله كند. از این رو، وضع طبیعی وضع جنگی مستمر برای هر انسان علیه دیگری است. هابز با ترسیم این حالت، سنت زمانه را شكسته و اظهار داشت كه در وضع طبیعی هیچ گونه اساس و پایه اخلاقی وجود نداشته است البته این نظر هابز بدان معنا نیست كه در وضع طبیعی همواره جنگ و ستیز برپا می شود، بلكه تنها بدین معناست كه شرایط جنگ مهیاست.
این جنگ و ستیز ناشی از سه اصل موجود در طبیعت بشری است:
۱- رقابت
۲- اختلاف
۳- شهرت.
اصل نخست انسانها را برای كامیابی مهاجم می كند. دومی، انسانها را برای صیانت مهاجم می كند و سومی، انسانها را وامی دارد تا برای شهرت به خشونت دست بزنند. بدین ترتیب گروه نخست از خشونت برای سلطه یابی بر دیگران و گروه دوم از آن برای دفاع از خود و گروه سوم نیز برای كسب منزلت و شأن و مقام از آن استفاده می كنند.
به نظر هابز، وضع طبیعی بیش از آنكه مفهومی تاریخی باشد، ابزاری تحلیلی است. او همانند دیگر نظریه پردازان سیاسی بر آن است كه جایگاه انسان در وضع طبیعی، عملاً شرایطی را فراهم می كند كه او در پی تعیین فواید اقتدار سیاسی از طریق روشن كردن خطرات آن در نبود این اقتدار است. پیش از هابز، نظریه پردازان دیگر درباره چگونگی رفتار با انسان در برابر شرایط پیش آمده، بحث كرده اند، اما مفهوم وضع طبیعی هابز صرفاً یك فرضیه تاریخی نیست بلكه یك تحلیل منطقی است از اینكه هر شخص عقلانی درشرایط نبود شناخت درباره زندگی پس ازمرگ و در شرایط فقدان اقتدارسیاسی موجود كه قادر به ایجاد و نظم باشد، چگونه باید رفتاركند. او دست كم به دو دلیل از وضع طبیعی سخن می گوید: اول آنكه جامعه انسانی برای فرد انسانی امری طبیعی نیست.
طبیعی، بدان صورت كه جامعه جانوران مثل مورچگان و یا زنبوران، برای هر مورچه یا زنبوری طبیعی است. دلایلی كه اقامه می كند، چنین است:۱- جامعه های انسانی محصول كار طبیعت نیستند، بلكه محصولاتی تصنعی هستند كه به دست انسانها ساخته شده اند. ۲- هیچ فرد و یا گروهی از انسانها به لحاظ طبیعت خود، اقتداری بر دیگر افراد یا گروه انسانی ندارند. به سخن دیگر، اقتدار از سوی طبیعت اعطا نمی شود، بلكه از طریق قرارداد و توافق انسانها، با استفاده از عقل حاصل می شود. این دلیل دوم، دربحث درباره مفهوم وضع طبیعی، برای آن است كه نشان دهد انسانها به حكم عقل جامعه های انسانی را ایجاد می كنند و در این راه به افراد و یا گروه هایی اقتدار می دهند.
هابز می كوشد برای روشن شدن این مطلب ثابت كند كه وضع طبیعی وضع ناملایم و خطرناك است. بنابراین می توان گفت كه از نظر هابز وضع طبیعی برای انسانها، طبیعی است اما عقلانی نیست. حال آنكه جامعه، عقلانی است اما طبیعی نیست اما می توان تضاد میان عقل و طبیعت را برطرف كرد، زیرا بشرموجودی عقلانی است. با این حال، طبیعت غیرعقلانی انسان، همواره او را به سوی وضع طبیعی سوق می دهد. بنابراین، وجود وضع طبیعی یك تهدید مستمر و واقعی است كه باید به قوت عقل با آن مبارزه كرد.
از نظر هابز، ملاك مالكیت در وضع طبیعی، به واسطه قدرت شخص در به دست آوردن و حفظ آن سنجیده می شود. ما تنها زمانی مالك چیزی هستم كه قدرت به دست آوردن آنرا داشته باشیم و از همین قدرت بتوانیم برای نگهداری آن استفاده كنم. در وضع طبیعی، مفهومی چون درست و نادرست، حق و باطل و یا عدالت و بی عدالتی وجود ندارد اما هر كس دارای وظیفه طبیعی است تا هر آنچه را كه فكر می كند برای سعادتش لازم است انجام دهد. بدین ترتیب، بشر برای سعادت مستمر زندگی خود می كوشد و در این راه ممكن است شرایطی به وجود آید كه حتی زندگی خود را از دست دهد. انسانها به گونه ای طبیعی، ازمرگ رویگردان اند و از این رو، در وضع طبیعی كه در واقع وضع جنگی است با هراس رو در رو هستند.
وضع طبیعی جنگی با چنین سرانجامی، هر مرد عاقل را وا می دارد كه در پی شرایطی بهتر و خواهان صلح باشد. این نسخه عقلانی كه خود مستلزم ابزاری برای حفظ و تأمین هدف بنیادی انسان برای سعادت خود است، از سوی هابز به عنوان قانون كلی و یا آموزه عقل خوانده می شود. هابز این وضع را نخستین قانون طبیعت نیز می نامد. قانون طبیعت با حقوق طبیعی متفاوت است. حق طبیعی امری است كه ما برای حفظ سعادت خود از آن بهره می بریم و یا كاری است كه می خواهیم آزادانه انجام بدهیم اما قانون طبیعت، راهنما و یا قانون كلی است كه بر پایه عقل پی ریزی شده است و انسان به واسطه آن، از کارهایی که برای زندگی او ویرانگر و خطرناك اند، منع می شود.
بنابراین، قانون طبیعت به ما می گوید: كه چه باید انجام بدهیم و به چه چیز باید پایبند باشیم تا زندگی خود را حفظ كنیم. بدین ترتیب، قوانین طبیعت چهره ای كاملا متفاوت از وضع طبیعی را به نمایش می گذارند. قانون طبیعت، یك حكم فرضی است و ابزار و راهنماییهای لازم را به نفع ما تجویز و پیشنهاد می كند ارزشهایی كه ازسوی قانون تجویز می شوند، جنبه مشورتی دارند. نه اخلاقی مطلق اند و نه فرمان و یا دستورند. بنابراین گام برداشتن خلاف قانون طبیعت یك كنش غیرعقلانی است.
قانون نخست طبیعت اشاره بدان دارد كه چون صلح برای حفظ زندگی همه انسانها سودمند است، پس به نفع همگان است كه در ایجاد آن بكوشند. ۲- قانون دوم طبیعت مربوط به آن است كه انسانها چه باید انجام بدهند تا به صلح برسند و بدین ترتیب امیالشان ارضاء شود. پس قانون دوم به اشخاصی نیاز دارد كه از حقوق طبیعی خود نسبت به همه چیز بگذارند، اما تنها به شرطی كه دیگران نیز چنین كنند. بدین ترتیب، اگر قرار باشد قانون دوم اجرا شود، پس ضروری است كه انسانها با یكدیگر به توافق و اجماع برسند اما توافقها به خودی خود نافذ نیستند، مگر آنكه استحكام یابند و این امر در واقع موضوع قانون دوم طبیعت است.
۳- قانون سوم طبیعت، از انسانها می خواهد تا به توافقها و پیمانهای خود پایبند باشند.
از نظر هابز قانون سوم طبیعت در واقع خاستگاه و منشأ عدالت است. به سخن دیگر، پایبندی به پیمان، یعنی قانونمند كردن عدالت و چون مقدم بر توافق انسانها خطایی وجود ندارد، پس عدالت اساسا وابسته به چنین توافقهایی است. از نظرهابز، عدالت به معنای حفظ و پایبندی به توافقهای معنادار و بی عدالتی به معنای شكستن این پیمانهاست.
هابز دركتاب شهروند خود از ۱۸ قانون تكمیلی دیگر طبیعت یادكرده و در كتاب لویاتان كلا از ۱۹ قانون طبیعی سخن رانده است. آنچه درذیل آمده دربردارنده قوانین طبیعی هابزاست.
۱- انسانها شاكر و خرسند از بهره هایی باشند كه آزادانه به یكدیگر می رسند.
۲- انسانها بكوشند تا خود را با دیگران سازگاركنند.
۳- انسانها از خطاهای دیگرانی كه به خطای خود پی می برند و در مقام پوزش خواهی برمی آیند، چشم بپوشند.
۴- انسانها از مجازات، تجارب نیك آموزند.
۵- انسانها از ابراز تنفر به یكدیگر خودداری كنند.
۶- هر انسانی، دیگران را چون خود در گوهر انسانی اش برابر بداند.
۷- هیچ انسانی، برای خود حق ویژه ای قائل نشود.
۸-انسانها نسبت به هم داوری یكسان و بی طرفانه ای داشته باشند.
۹- هیچ كس دردعوا با دیگری، خودرا درمقام داور و قاضی قرار ندهد.
از دیدگاه هابز، تعهد اساسی طبیعی هر شخص عمل رقابت آمیز برای بقای خود است اما این تعهد، نمی تواند آنچنان مؤثر باشد كه انسانها همواره در وضع طبیعی باقی بمانند و در نتیجه، هر شخص تعهدی طبیعی برای عضویت یافتن در منافع عامه و مشترك و پیروی از فرمانها و دستورالعملهای حاكمیت آن دارد.
هابز، آزادی طبیعی به معنای فقدان قدرت بیرونی در انجام كاری است كه فرد می خواهد انجام دهد و آزادی مدنی به معنای آزادی انجام دادن اعمالی است كه از سوی حاكمیت ممنوع است.
هابز بین حقوق طبیعی و قوانین طبیعی تمایز قایل است. حقوق طبیعی، آزادی ای است كه شخص در زندگی شخصی خود از آن بهره مند است تا هر گونه كه خود ترجیح می دهد آن را برای منظور خود اعمال كند. حق طبیعی، همان اختیار در استفاده از قدرتش برای منظور خاصی است اما قانون طبیعی هابز ثمره برخورد میان قدرت طلبی و ترس از كشته شدن قهرآمیز است. هابز قانون طبیعی را به عنوان یك قاعده اخلاقی یا قانونی كلی تعریف می كند كه به وسیله عقل كشف و دریافت می شود.
كاركرد این قاعده این است كه انسان را از ارتكاب عملی كه منجر به نابودی یا جدا افتادنش از وسایل و لوازم خودپایی اش می شود، برحذر می دارد. بحث هابز در این باره دارای دو قسمت است: نخستین قسمت، این عقیده است كه با پیروی از برخی قواعد كه هابز آنها را قوانین طبیعی می نامد آدمیان می توانند در صلح و هماهنگی در كنار هم زندگی كنند. قسمت دوم این است كه چون بیش ازآن افراط كار و كوته بین هستیم كه ازقوانینی كه خود اراده كرده ایم. پیروی كنیم، نیازمند قدرت حاكمه پراقتداری هستیم كه آن قوانین را به زور به ما تحمیل كند.
جان لاك (۱۷۰۴-۱۶۳۲)
لاك در تبیین فلسفه سیاسی خود به وضع آغازین اشاره می كند كه در آن هیچ نوع حكومت و نهاد اجتماعی وجود ندارد و انسانها آزادانه و فارغ از جبر دولت و قوانین موضوعه زندگی می كنند. وی این وضع آغازین را، وضع طبیعی نام نهاده و می گوید: در چنین وضعی همه چیز به همه تعلق دارد اما این مالكیت عمومی مانع به وجود آمدن مالكیت خصوصی نمی شود. لاك با آغازكردن بحث از وضع طبیعی اولیه اش، ناچار وارد بحث مالكیت خصوصی می شود، چرا كه استفاده از نعمتهای طبیعی مستلزم تملك قبلی آنهاست. لاك در كتاب دو رساله درباره حكومت مدنی می نویسد: درست است كه زمین و تمامی موجودات پست تر از انسان مشتركا متعلق به همه انسانهاست. با این حال هر كس نسبت به شخص خود دارای حق مالكیتی است كه هیچ كس دیگر نمی توند مدعی آن شود. می توان گفت محصول ناشی از زحمت بدنش و كار دستهایش تعلق صرف به خود وی دارد.
وی برای مالكیت دو شرط قائل است:۱-بهره گیری ازنعمتهای طبیعی تاحدی مجاز است كه از این نعمتها برای دیگران نیز باقی بماند. ۲- تملك نعمتهای طبیعی تا حدی مجاز است كه ضایع شدن این نعمتها را به علت بلااستفاده ماندن، به همراه نداشته باشد (كه با وارد كردن مبادله و پول به جریان اقتصادی این مشكل را حل می كند) در وضع طبیعی هیچ نهاد سیاسی سازمان یافته ای وجودندارد و هیچ كس حق نداردبه زندگی، تندرستی وآزادی دیگری زیان برساند، زیراتمامی انسانها برابر و مستقل و همه ازحق طبیعی یكسان برخوردارند. لاك، اصطلاح جامعه سیاسی یامدنی را درمقابل وضع طبیعی به كارمی برد و ایجادجامعه سیاسی رابهترین درمان نابسامانی های ناشی ازوضع طبیعی می دانست، ولی درعین حال تأكیدمی كرد كه سلطنت مطلقه، یااصولا هرنوع حكومت مطلقه، به معنی ایجادجامعه سیاسی وخارج شدن ازوضع طبیعی نیست. آنهاكه تحت سلطه حكومت مستبدانه هستند، دروضعی مشابه وضع طبیعی به سرمی برند.
برداشت لاك از وضع طبیعی بسیار خوش بینانه تر از هابز است. وی برخلاف هابز بر این باور بود كه قانونی ذاتی و اصیل حاكم بر رفتارها در وضع طبیعی وجود دارد. او اعتقاد نداشت كه یك ستیز درمان ناپذیر میان افراد و منافع انسانها در وضع طبیعی حاكم است. او اهمیت عواطفی چون غرور، افتخار و خودستایی را انكار نمی كند، اما برخلاف هابز به آنها اهمیت محوری نمی دهد. مفهوم وضع طبیعی از نظر هابز بیانگر رفتار عملی مردم در آن وضع است، هرچند كه این وضع حالتی ذهنی و تصوری داشته باشد.
اما از نظر لاك، وضع طبیعی الگوی رفتار عملی نیست بلكه بر عكس، اشاره به قواعدی دارد كه انسانها هنگامی كه هنوز وارد قراردادی اجتماعی نشده اند، از نظر اخلاقی متعهد به پیروی از آنهایند. بنابراین، مفهوم وضع طبیعی از نظرلاك، اساسا اخلاقی و پیش تاریخی است اما از نظر هابز، وضع طبیعی كلاجنبه ای عملی و رفتاری دارد. این بدان معنی است كه از نظر لاك، انسانها حتی در وضع طبیعی اخلاقا وابسته به قانون طبیعی اصیل و الهی برای حفظ و بقای خود و دیگران اند. به سخن دیگر، افراد در وضع طبیعی می توانند تشخیص دهند كه چه چیز از آن دیگران است زیرا مالكیت از نظرلاك صرفا بنیادی طبیعی دارد. در نتیجه، وضع طبیعی در فلسفه لاك، قلمرو ستیز و پیكار نیست، بلكه فضای تعاون و شراكت است. در وضع طبیعی، انسانها هم مستقل و برابرند و در عین حال، امور انسانی ناامن و نامطمئن است. زیرا قدرت سیاسی ای وجود ندارد كه روابط و مناسبات قانون طبیعی را كنترل و نظارت كند و هر انسان جداگانه از آن تفسیری دارد و خود را مجری قانون طبیعی می داند. برای لاك وضع طبیعی، نه فقط نقطه عزیمت، بلكه نقطه غایی نیز محسوب می شد.
به سخن روشنتر، وضع طبیعی دارای سه نارسایی و كمبود اساسی است:
۱- افراد نیروی لازم برای دریافت حق خود را ندارند.
۲-قانون حاكم بر آنها ساده ترازآن است كه بتواند ستیزه ها را پایان دهد.
۳-افراد معمولا داوری درستی از امور خود دارند. بنابراین، همه مسئله سیاست در این خلاصه می شود كه حكومت باید توان اجرایی مؤثر و نیز مشروعیت فراگیر داشته باشد.
از دیدگاه لاك قانون طبیعی، قانونی است كه در پرتو طبیعت یعنی، بدون كمك عقل شناختنی است. نزد لاك، روابط بشر با طبیعت بسیار پیچیده اند، زیرا شامل امر سلطه جویی و سلطه پذیری هستند. بدین ترتیب، انسان به عنوان یك موجود زنده، از سوی طبیعت در جایگاهی قرار می گیرد، اما این فرصت را دارد كه از طریق به كارگیری عقل خود، بر شرایط تعیین شده چیره شود. این فرصت را لاك، ارمغان طبیعت می خواند.
**********************************************
لاك، آزادی رادرشرایطی می داند كه انسان ازقید هرگونه قدرت برتر بر روی زمین آزاد باشد و دربند اراده انسان دیگری قرارنگیرد و آزادی مدنی آزادی انسان درجامعه است، به شرط آنكه زیرحاكمیت هیچ قدرت دیگری جز قدرتی كه بدان رضایت داده است، نباشد. شكل بنیادی آزادی، هماناآزادی طبیعی است. دراین صورت آزادی مدنی صورت جایگزین برای آزادی طبیعی است. اودروضع طبیعی برآن می شود كه با طرح آزادی انسان و اعلام وضع مساوات به دو دستاورد مهم درفلسفة سیاسی دست یابد؛ دستاوردی كه بعداً در ساختمان جامعة مدنی او مورد استفاده قرارگرفت. به بیان دیگر او با تكیه بر اصل آزادی و مساوات انسانها، اولاًنظریه قدرت محدود خود را ارائه كرد و ثانیاً از این نقطة عزیمت، پایة نظریة انتقادی خود را مبتنی برارزش كار و حق مشترك انسانهادر مالكیت برطبیعت بنیان نهاد. ضمن اینكه لاك دربنای نظام سیاسی خود سعی نمود حتی در وضع طبیعی نیزقدرت سیاسی حاكم برجامعه را، كه اوهمسوباارسطومبدأآنراخانواده می دانست، به عنوان هسته اصلی حكومتهای بعدی حفظ كند. وضع طبیعی چیزی نیست جزوضع آزادی كامل، همچنین یك وضع مساوات است؛ وضعی كه تمامی قدرت و قضاوت دوجانبه است وكسی بردیگری قدرت فائقه ندارد. هیچ چیزآشكارتر از این نیست كه مخلوقاتی كه از یك گونه ونژاد متولد شده اند، بدون توجه به جنسیت، بتوانند مشتركاً از امكانات و مزایای طبیعی استفاده كنند و نیزهمگی مساوی باشند؛ هیچ كس تحت سلطه و اراده دیگری نباشد، مگر یكی كه ارباب ورئیس همه هست كه او با هیچ اعلامیه یابیانیه مشخصی جز آنچه خودشان به عنوان حق سلطه و حاكمیت بدون شبهة اوقبول كرده اند، برآنها مسلط نشده است.
ژان ژاك روسو(۱۷۷۸-۱۷۱۲)
تفكر سیاسی روسو بر دوپایه استوار است:۱-وضعیت طبیعی توسط جامعه مدنی تباه شده است. ۲-جامعه مدنی درصورتی قابل قبول و قابل دوام است كه براساس پیمان اجتماعی نهاده شده باشد. روسو مدعی است، قبل ازآن كه جامعه مدنی به وجودآید، تقوا، سعادت و استقلال حكومت می كرد. دروضعیت طبیعی قانون طبیعی حاكم است، امااین قانون طبیعی ازنظر روسو، مبهم است. او می گوید: این قانون طبیعی برخلاف تحلیل رایج، قدرت را محدود نمی كند، بلكه شرایطی را كه به این قدرت مشروعیت می بخشد مشخص می كند.
روسومی گوید: اولین كسی كه به دورزمینی دیواركشید و گفت مال من است و انسانها را آنقدرساده لوح فرض كرد تاحرفش را باوركنند، بنیانگذار واقعی جامعه مدنی بوده است. دیدگاه خود را نسبت به مالكیت شخصی كه درفلسفه سیاسی لاك جایگاه ویژه ومهمی دارد، نشان داد. دیدگاه انتقادی اوبه مالكیت ختم نمی شود او می گوید: جامعه انسانها را فاسد و تباه می كند. انسانها هراندازه بیشتربه دورهم جمع شوند به همان اندازه هم بیشتر فاسد می شوند. بنابراین به نظر می رسد او به استقرار انسان دروضع طبیعی بیشتر تمایل دارد، تا حداقل فاسدتر نشوند.
ازنظر روسو، طبیعت انسان را چنانكه هست می نگرد، نه چنان كه باید باشد. اومی گوید كه طبیعت موجب سعادتمندی و خوشبختی انسان است حال آنكه جامعه سبب بینوایی و محرومیت او می شود. ازنظر او فیلسوفان همواره دراین اشتباه اندكه می خواهند طبیعت را بااندیشه هایی دریابند كه ازجامعه برگرفته اند. بنابراین، اودیدگاه های هابزرا درباره وضع طبیعی مردود می شمارد. چون به نظراو، هابزسلیقه های تمدنی خویش رابه طبیعت نسبت می دهد و همان طوركه می دانیم، احساس افتخار از نظر هابز، علت بروز ستیز در وضع طبیعی است. ازنظرروسو، افتخار، ستیزی درطبیعت نمی انگیزاند.
زیرادرطبیعت ستیزی وجودندارد و ستیز، ویژه جامعه است. روسو، همچنین برخلاف هابزمی اندیشد كه انسانها در وضع طبیعی به یكدیگر وابسته نیستند، زیرا آنچه كه نیاز دارند، دراختیار دارند و نیازی ندارند كه ازدیگران تبعیت كنند. بنابراین، سلطه دروضع طبیعی امری ناممكن است امااگروضع طبیعی، وضع سعادتمندانه است، پس چراانسان ها گردهم می آیند و جامعه را تشكیل می دهند؟ روسو پاسخ می دهد زیرا انسانها برای رفع مشكلات پیشگام وخلاق اندوچنین پیش می آید كه توسعه گروه های اجتماعی، رشدخود آگاهی را شتاب می بخشد و خودآگاهی خود مسبب اخلاق است. بدین معناكه ما در صدد برمی آییم كه خود را ازدریچه چشم دیگران نگاه كنیم وبیشتربه دیگران وابسته می شویم.
نزد روسو، جامعه سیاسی چیزی بیش ازیك توافق ساده است. ازنظرروسو حاكمیت و اجتماع هر دو یك چیز است. به نظراو، مشروعیت تنها درشرایطی امكان دارد كه حاكمیت ازمردم ناشی شده باشد. طبق نظرروسو، وقتی قرارداد می بندیم، هم ماهیت ما را دگرگون می كند و هم شخصیت ما را، و ازخود طبیعی ما یك عامل جمعی ساخته می شود اواین حالت رااراده كلی می نامد. اگراراده كلی ازمیان برود، جامعه ازهستی ساقط می شود. وقتی روسو از وضع طبیعی سخن می گوید، درواقع می پذیرد كه دارد وضعی را توضیح می دهد كه دیگر وجود ندارد و شاید هرگز وجود نداشته است. وضع طبیعی، مرحله ای ناپخته و ابتدایی درزندگی انسان است ولی شكلی است اصیل از وجود انسان حداقل تا زمانی كه به سبب تأثیرجامعه ضایع وتباه نشده بود. گروسیوس و پوفندروف، انسان ابتدایی را اساسا عقلانی و اجتماعی می دانستند. لاك نیزاین نظر را پذیرفته بود. اما روسو، وضع طبیعی را مرحله ای می داندكه درآن انسان دارای كمترین كیفیات قابل تمایز از جانوران بوده است. یعنی انسان هم ابتدایی و هم موجودی كاملا غریزی بوده است. گرچه روسونیزمانند هابزنمی پذیردكه انسان ابتدایی دارای حس اخلاقی و گرایش اجتماعی بوده(صفاتی كه مكتب حق طبیعی برای انسان ابتدایی قائل است.)
اما درعین حال نمی پذیرد كه انسان ماهیتا ضعیف و درمانده بوده است. ازنظرروسو، وضع طبیعی، وضع صلح آمیزاست وشرایط یك زندگی مستقل برای انسان را دارد. نابرابری جسمانی در شرایط وضع طبیعی مشكل نبود، زیرا سبب وابستگی انسانی به انسان دیگر نمی شود. روسو با نقشی كه هابز برای عقل قایل می شود موافق نیست و معتقد است درآن مرحله كه هابز می گوید، عقل انسان تكامل یافته نیست؟ این ایراد روسو به هابز ایراد درستی است. روسو می گوید: آزادی بدون برخورداری ازعقل مفهومی ندارد و عقل با زبان و زبان باجامعه پدید می آید. چون زبان طبیعی نیست پس عقل هم طبیعی نیست واشتباه هابز این بودكه فكر می كرد انسان پیش از اجتماعی شدن موجودی عقلانی است و می تواند قرارداد ببندد. او معتقداست كه درمرحله وضع طبیعی، انسان به معنایی كه ما می شناسیم وجود ندارد بلكه حیوانی به صورت وحشی نجیب وجود دارد. وحشی است، چون انسان نیست و نجیب است چون هنوز دچار آز وطمع نشده وبا دیگران درگیرنشده است. بنابراین اول بایدجامعه ای تشكیل شود تاانگیزه هایی كه هابزبه انسان نسبت می دهد پدید بیاید. منتهی یك مسأله را نیز باید درنظرگرفت كه هابز ادعا نمی كند در شرایط تاریخ وضع طبیعی وجودداشته، بلكه فرضی است و مابا تجزیه و تحلیل جامعه موجود می توانیم به این حالت برسیم.
منابع:
۱--گفت وگو با دكتركمال پولادی. روزنامه ایران. شماره ۲۱۰۷ .۵/۲/۸۱
۲-موسی غنی نژاد. جامعه مدنی. طرح نو. چاپ دوم. ۱۳۷۸ .
۳-توماس هابز. لویاتان. حسین بشیریه. نشرنی. چاپ اول. ۱۳۸۰ .
۴-سلین اسپكتور. قدرت وحاكمیت درتاریخ اندیشه غرب. عباس باقری. نشرنی. چاپ اول ۱۳۸۲
۵-ج. برونوفسكی. ب. مازلیش. سنت روشنفكری درغرب. لی لاسازگار. نشرآگاه. چاپ دوم۱۳۸۳.
۶-محمدعلی فروغی. سیرحكمت دراروپا. انتشارات زوار. چاپ اول ۱۳۸۱.
۷-خیام عباسی. درآمدی به فلسفه سیاسی هابز. منبع اینترنت.
۸-فرشادشریعت. وضع بشروقانون عقل جهانداری درلیبرالیسم لاك. منبع اینترنت.
۹-یوسف ناصری. گفت وگوباسیدعلی محمودی. روزنامه ایران. شماره۳۳۲۴-۹/۹/۸۴
۱۰-ژان ژاك روسو. قرارداداجتماعی. مرتضی كلانتریان. نشرآگاه. چاپ دوم. ۱۳۸۰
۱۱-رامین جهانبگلو. حاكمیت وآزادی. نشرنی. چاپ اول ۱۳۸۳ .
نویسنده: سیدحسین امامی
نظر شما